مرسانا طلامرسانا طلا، تا این لحظه: 10 سال و 8 روز سن داره
پیوند عشقمانپیوند عشقمان، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 27 روز سن داره
قند عسل ماقند عسل ما، تا این لحظه: 8 سال و 4 ماه و 1 روز سن داره

♥ مرسانای عزیزم ♥

عشقم مرسانا

مرسانا شیطونک مامان

گل دختر نازم اول اینکه تولدت هزار بار مبارک و اینکه بعلت اینکه بابا نتونستن بیان احتمالا جشن تولدتو با تاخیر بگیریم دیروز رفتی تو برنامه گمپ گلا که دختر عمو می خواست بچه های مهدکودکشو ببره و البته اولش می گفتن سنت کمه و نمیشینی و گریه می کنی ولی دخترعمو بردت و کلی ذوقتو کردن و خودتم خیلی خوشحال شدی و عسل اینام از خونه می دیدنت و کلی دوستاتو دیدی و بازی کردی . منم که هنوز خونه بقول تو مانیش هستم و همه وقتم شده شماهاو بابا هم اونجا همش کار و کار و بهم گفته که ما هم باید بریم پیشش .ک
14 ارديبهشت 1395

روز مادر

عزیزای دلم ممنونم از شماها که باآمدنتون باعث شدين لذت مادر شدنو حس کنم.     
12 فروردين 1395

روز 7 عید

سلام نور چشمم امروز هفتمین روز سال 95 هست و ما می خوايم بریم ارسنجان خونه مادربزرگ و پدربزرگ. بابا هنوز از عسلویه برنگشتن وتا حالا خونه مادربزرگ، عمه و عموی خودم رفتيم و از خيليا هم عیدی گرفتی عزیزم.  تو و دانیال بزرگترین و قشنگترین عیدی من هستين و زیبایی زندگی من. 
7 فروردين 1395

سال نو مبارک

عشق من این دومین نوروز، دومین بهار زندگیت گل دخترم7 سین را به عشق تو می چینم  و به عشق شماها شادم و خوشحال.  بابا امروز عسلویه بود و ما خونه باباییم هستیم. تو که از سفره 7 س ین خیلی خوشت مياد.اما تا انداختیمش سریع رفتی و همشو خواستی بهم بریزی  و کلی عسلو عصبانی کردی .خلاصه اینکه عاشق ماهی هستی و دلت ميخواد همه وسايل هفت سینو برداری و بریز بپاش کنی    ...
1 فروردين 1395

آخرین روز سال 94

دخترم ، عشقم امروز آخرین روز سال 94 و فردا صبح ساعت 8 و 12 ثانیه لحظه تحویل ساله.  امیدم، عشقم آرزو می کنم سال آینده سالی بهتر از  امسال باشه، سالی که در اون خدای خوبم مهم تر از همه سلامتی را به ما ارزانی دارد. 
29 اسفند 1394

22 ماهگی ناز گل ما

عروسک خشکلم 22 ماه از متولد شدن تو و تولد دوباره من می گذرد 22 ماه با هم.  لحظه لحظه ها را با عشقت سپری کردیم و در کنارت به آرامش واقعی رسیدیم. دنيایمان با تو رنگ گلبرگ های سپيد شکوفه های بهاري گرفت و می خواهم در هوای بودن تو نفس بکشم و با تلالو چشمان تو زندگی کنم.  از تو آموختم مهر را ، عشق را،محبت را و زيباترين جملات زندگیم را از زبان شیرین تو شنيدم.  مهر مادری را با وجود تو شناختم و با آمدنت هر لحظه بیشتر و بيشتر عاشق مادرم شدم. او که همه زندگيم را مديون مهر مادریش کرد.  سپاسگزارم ازخداوندگارم که عشق را آفرید و شما دو غنچه کوچک بهاري را به من عطا کرد.  خوشحالم وقتی که می بينم چقدر از همسن و سالانت جل...
11 اسفند 1394

ناز دخترم در اسفند ماه

گلم امروز برای سنجش بهداشت نینیمون با بابایی رفتیم اما گفتن خانم مرادی نیست و ما  بردیمت پارک و حسابی تاب و سرسره خوردی آخرسرم دلت نمیخواست از اونحا دل بکنی  کلی ذوق کزدی و شعر تاب تاب عباسی خوندی و نینی هم برای اولین بار به پارک اومد چون باد می وزید زودتر برگشتیم چند روزیه که اومدیم میمند و خونه آقا هستیم و روزی چند بار می برمت اونور که به قول خودت اسبازی ..... ....... الانم خیلی خسته بودی و خوابیدی منم خیلی خستم . بابات هم داره تلوزیون برنامه نود می بینه و دانیال بعد کلی بی آرومی تو بغلم خوابه . فدای شماها ..... د
3 اسفند 1394