مرسانا طلامرسانا طلا، تا این لحظه: 10 سال و 8 روز سن داره
پیوند عشقمانپیوند عشقمان، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 27 روز سن داره
قند عسل ماقند عسل ما، تا این لحظه: 8 سال و 4 ماه و 1 روز سن داره

♥ مرسانای عزیزم ♥

عشقم مرسانا

21 ماهگی

ماه مامان، نازگل من 21 ماهه شدی و داداشی 3 هفته داره. سه هفته و چند روزی میشه که مهمون ما شده و عضو جدید خانوادمون. 
10 بهمن 1394

دختر ناز مامان

یک دونه دختر مامان حالا یه داداش کوچولو داره  خدا این هدیه با ارزشو به ما عطا کرد و مرسانای عزیزم خیلی دوسش داره و در آینده یه همبازی خوب بنام داداش دانیال داره  امیدوارم همیشه باهم دوست باشن و مهربونی گل دخترم همیشگی باشه. این روزا حسابی ذوق میکنه و تا نینی رو میبینه با مهربونی باهاش حرف می زنه،  نازش میکنه، پاهای کوچیکشو با دستای کوچیکش میگیره و ذوقشو می کنه. فدای هردويتان. ...
7 بهمن 1394

عشقم عاشقتم

عشقم عاشقتم  حالا ديگه تو بیشتر جمله ها رو می تونی بگی انقدر شیرین زبون شدی که آدم دلش می خواد فقط بشينه و صدای تو رو بشنوه.  اکثر کلمه ها رو خوشمزه ادا می کنی و جمله بندی هاتم خیلی عاقلانست.  همش میگم قربون عقلت که چقدر سریع یاد گرفتی انقدر قشنگ صحبت کنی. نی نی رو خیلی دوست داری و صورتتو رو صورتش می ذاری و بهش می گی عزیزم خشکلم. فقط باید خیلی حواسم باشه چون ممکنه یه وقت فکر کنی عروسکته. وقتی تو گهواره هست میای گهواره رو تکون میدی و تاب تاب براش می خونی. دور سرت بگردم خیلی دوست دارم بیشتر از قبل بهت میگم  مواظب نینی باش و تو می ری دورش و پتوشو بر میداری و نگاش می کنی   ...
26 دی 1394

بدنيا اومدن نینی

عزیز دلم چند روز پیش یعنی صبح روز 16 ديماه نینی مون بدنيا اومد و تو صاحب یه داداش کوچولوی ناز شدی.  خیلی ذوق می کنی و حسابی دوسش داری فدای مهربونیت و قربون دل کوچیکت. تا گریه می کنه و صداشو می،شنوی سریع از پله ها میای بالا و میگی گریه نکن،  همش نازش می کنی و می خندی براش. اما هنوز خیلی چیزا رو نمی دوني قربونت بره مامان.  این چند روز باید سعی کنم به تو هم مثل قبل برسم با اینکه خیلی سخته. ما خونه مامانی بقول تو مانی و بابا و بقول تو بابازارع هستیم و چند روزی که توی بیمارستان بودم تو اینجا بودی و بابا بقول خودت بابامون هم سعی می کرد بیشتر پیشت باشه  و مامانی هم که همیشه مدیونشم مثل هميشه کنارم بود. واقعا این چند روز بیش ا...
22 دی 1394

19 ماهگیت مبارک

مربای توت فرنگی 19 ماه گذشت از لحظه ای که در آغوش کشیدمت سخت اما شیرین هر بار با یک کلمه جدید که از زبان شیرین تو می شنوم تمام دنیا از آن من می شود یا هر رفتار زیبایی که  در تو می بینم .تو شیرین تر ازآن بودی که در فکرم می گنجید .
10 آذر 1394

آبانماه و مرسانای ما

ریزه میزه من، فندق مامان الان تو شیرین تر و با نمک تر از همیشه شدی با کارات هر لحظه منو به وجد میاری من که تا حالا نی نی به این خوشمزگی نديده بودم گل دخترم تو ماشالا خیلی باهوش و زرنگی همه چیزو خیلی زود یاد میگیری و دایم در حال الگوبرداری و کپی کردنی . چند روز پیش بردمت شهربازی توی مجتمع زیتون . خیلی خوشحال بودی و کلی بازی کردی عاشق اونجا بودی و دلت نمی خواس بر گردیم اما من بخاطر بارداری و سرمای هوا زیاد نتونستم بگردونمت البته خودتم شیرینم دیگه خسته شده بودی  بهت قول می دم با بابا جاهای بهتری هم ببریمت . دیروز هم  رفتیم برای نی نی مون خرید کردیم فدای تو وقتی میگم اینا مال کیه میگی نی نی و کلی ذوق می کنی و میگم کو نینی مامان...
1 آذر 1394

یک و نیم سالگی گل دخترم

دنیای من شما یک و نیم ساله شدی. واکسن 18 ماهگیتو یک هفته بعد زدیم چون تب و سرماخوردگی داشتی و بمیرم که چند روزی که میمند بودیم خیلی اذیت شدی همینطور برای منم خیلی سخت گذشت و بعد از اینکه حالت بهتر شد شیراز واکسنتو با مامانی و بقول تو مانی رفتیم زدیم و الهی فدات شم که خیلی درد کشیدی و شب تا صبح بیقراری و گریه و ما بهر طریقی آرومت می کردیم . بااینکه انتظارشو داشتم ولی خیلی شب بدی بود .
28 آبان 1394