عروسکم گلدونه مامان و بابا ؛الان دیگه واسه خودت 8 ماه و 8 روزه شدی. هر روز کل خونه رو می گردی و می خوای از همه چیز سر در بیاری. کشو ها رو باز می کنی و هرچی توش باشه خالی می کنی و منم که میترسم دستت لای کشو ها بمونه یه سره دنبالتم. یا از میز بالا میری همش می ترسم که زمین بخوری واسه همین بیشتر وقتا کنارتم. نگران کارای خونه هم هستم واسه همین وقتی خوابی باید به کارام برسم. صبحام که زودتر از همه از خواب بیدار می شی، خیلی سحر خیزی و من با کوچکترین صدای تو باید سریع از گهواره بیارمت بیرون چون می خوای خودت پاشی چند وقته که یه ذره لوس شدی و تا من از جلو چشمات دور میشم یه گریه ای میکنی که خدا میدونه , همه صورتت میشه اشک و منم نمید...