ماه زندگی
مامان چند روزبه که وقت نکرده تا خاطرات مرسانا گلی رو توی وبلاگش بنویسه."/، آخه بخاطر دست مادربزرگت بیشتر خونه اون وریه بودم و مجبور بودم کمتر برای بچه ام وقت بذارم. مرسانای ما هر روز خوشمزه تر میشه. این روزا خیلی اجتماعی شده و همش دوست داره تو جمع باشه و باهاش حرف بزنن.
..،..............................،،،....................................
فدای تو که اصلا دلت نمی خواد رو زمین بند بشی و همش میخوای فرار کنی و همه چیزو با دهنت امتحان کنی.
باید خیلی مواظبت باشم چون هر چیزی رو که رو زمین باشه میخوای بخوری و وسایل تیز نباید دم دستت بذارم .. وقتی بیداری نباید یک لحظه ازت غافل شم حتی وقتی خوابی . دیروز خونه آقاخوابونده بودمت که یه لحظه غافل شدم دیدم بیدار شدی و رفتی سراغ آنتن وای فای، کردی تو حلقت.واااای;--:)'-:) یا وقتی کتاب گذاشتم جلوت و داشتی تکه هاشو میخوردی و حسابی مامانو ترسوندی.....باید خیلی حواسم بهت باشه شیطونک مامان.