مرسانا طلامرسانا طلا، تا این لحظه: 10 سال و 21 روز سن داره
پیوند عشقمانپیوند عشقمان، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 9 روز سن داره
قند عسل ماقند عسل ما، تا این لحظه: 8 سال و 4 ماه و 14 روز سن داره

♥ مرسانای عزیزم ♥

عشقم مرسانا

بدنيا اومدن نینی

عزیز دلم چند روز پیش یعنی صبح روز 16 ديماه نینی مون بدنيا اومد و تو صاحب یه داداش کوچولوی ناز شدی.  خیلی ذوق می کنی و حسابی دوسش داری فدای مهربونیت و قربون دل کوچیکت. تا گریه می کنه و صداشو می،شنوی سریع از پله ها میای بالا و میگی گریه نکن،  همش نازش می کنی و می خندی براش. اما هنوز خیلی چیزا رو نمی دوني قربونت بره مامان.  این چند روز باید سعی کنم به تو هم مثل قبل برسم با اینکه خیلی سخته. ما خونه مامانی بقول تو مانی و بابا و بقول تو بابازارع هستیم و چند روزی که توی بیمارستان بودم تو اینجا بودی و بابا بقول خودت بابامون هم سعی می کرد بیشتر پیشت باشه  و مامانی هم که همیشه مدیونشم مثل هميشه کنارم بود. واقعا این چند روز بیش ا...
22 دی 1394

19 ماهگیت مبارک

مربای توت فرنگی 19 ماه گذشت از لحظه ای که در آغوش کشیدمت سخت اما شیرین هر بار با یک کلمه جدید که از زبان شیرین تو می شنوم تمام دنیا از آن من می شود یا هر رفتار زیبایی که  در تو می بینم .تو شیرین تر ازآن بودی که در فکرم می گنجید .
10 آذر 1394

آبانماه و مرسانای ما

ریزه میزه من، فندق مامان الان تو شیرین تر و با نمک تر از همیشه شدی با کارات هر لحظه منو به وجد میاری من که تا حالا نی نی به این خوشمزگی نديده بودم گل دخترم تو ماشالا خیلی باهوش و زرنگی همه چیزو خیلی زود یاد میگیری و دایم در حال الگوبرداری و کپی کردنی . چند روز پیش بردمت شهربازی توی مجتمع زیتون . خیلی خوشحال بودی و کلی بازی کردی عاشق اونجا بودی و دلت نمی خواس بر گردیم اما من بخاطر بارداری و سرمای هوا زیاد نتونستم بگردونمت البته خودتم شیرینم دیگه خسته شده بودی  بهت قول می دم با بابا جاهای بهتری هم ببریمت . دیروز هم  رفتیم برای نی نی مون خرید کردیم فدای تو وقتی میگم اینا مال کیه میگی نی نی و کلی ذوق می کنی و میگم کو نینی مامان...
1 آذر 1394

یک و نیم سالگی گل دخترم

دنیای من شما یک و نیم ساله شدی. واکسن 18 ماهگیتو یک هفته بعد زدیم چون تب و سرماخوردگی داشتی و بمیرم که چند روزی که میمند بودیم خیلی اذیت شدی همینطور برای منم خیلی سخت گذشت و بعد از اینکه حالت بهتر شد شیراز واکسنتو با مامانی و بقول تو مانی رفتیم زدیم و الهی فدات شم که خیلی درد کشیدی و شب تا صبح بیقراری و گریه و ما بهر طریقی آرومت می کردیم . بااینکه انتظارشو داشتم ولی خیلی شب بدی بود .
28 آبان 1394

مرسانا در مهرماه.

azizam mersanaامروز خیلی بازی کردی و کلی شیطونی و یه عالمه شیرین کاری الان دیگه تو تقریبا بیشتر کلمات رو میگی و انقدر با مزه شدی که خیلیا از دیدن کارات متعجب میشن و حسابی ذوقتو می کنن . عاشق بیرون رفتنی و هرشب و روز به همه گیر میدی که ببرنت ددری .  
12 آبان 1394